تجربه ی من

شعر پاییز از "مليحه مهرپرور"

پاييز يك شعر است يك شعر بي‌مانند زيباتر و بهتر از آنچه مي‌خوانند   پاييز، تصويري رؤيايي و زيباست مانند افسون است مانند يك رؤياست   سحر نگاه او جادوي ايام است افسونگر شهر است با اين‌كه آرام است   او ورد مي‌خواند در باغ‌هاي زرد مي‌آيد از سمتش موج هواي سرد   با برگ مي‌رقصد با باد مي‌خندد در بازي‌اش با برگ او چشم مي‌بندد   تا مي‌شود پنهان برگ از نگاه او، پاييز مي‌گردد دنبال او، هر سو   هرچند در بازي هر سال، بازنده‌ست بسيار خوشحال است روي لبش خنده‌ست   من دوست مي‌دارم آوازهايش را هنگام تنهايي لحن صدايش را  ...
31 شهريور 1391

قطعاتی زیبا از کتاب لی لی / خولیو کوتازار

آدم هایی که قرار ملاقات با دیگران می گذارند همچون افرادی هستند که هنگام نوشتن باید تنها از کاغذ خط دار استفاده کنند یا کسانی که هنگام استفاده از خمیر دندان حتماً باید به انتهای لوله فشار بیاورند . بهترین تعریف برای انسان این است : دو پای بی بال و پر بیهودگی این است که تو صبح بروی و ببینی یک بطری شیر نزدیک در خانه ات گذاشته اند و احساس آرامش کنی چون روز قبل هم این اتفاق برایت افتاده بوده و شاید فردا هم اتفاق بیفتد . قطعاتی زیبا از کتاب لی لی / خولیو کوتازار ...
31 شهريور 1391

قطعه ای از کتاب بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه / کلود روا

نیکولا یک روز نقل می کرد که در برتانی دیده بوده است که بچه ها یک مرغ دریایی را گرفتند و با صابون مارسی تنش را شستند و ولش کردند. همین که پرنده روی دریا نشست، چون بال و پرش چربی نداشت، یکهو توی آب فرو رفت و دیگر بالا نیامد. نیکولا می گفت که بی اعتنایی چربی روح است، مانع می شود که آدم غرق بشود.... (بخشی از کتاب بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه / کلود روا ) ...
31 شهريور 1391

پاییز

پاییزم را آغاز میکنم و هر روز کوله بار تنهاییم را تنهاتر از قبل به دوش میکشم بی آنکه دست مهربانت با گرمای زندگی بخشش مرا دریابد بی آنکه با روشنی چشمان عاشقت صبح را آغاز کنم و بی آنکه در را به رویم بگشایی و در آغوش امنت پناهم دهی ای پاییز نیا..... " از آخرین تلاش زمستان یک باغ بی شکوفه ماند برجای من سردم است مادر تابستان..." ...
31 شهريور 1391

حرارت عشق از "نزار قبانی"

اگر تو نبودی نمیدانم هر روز برای چه کسی مینوشتم هر جلوه زیبا ناخوداگاه مرا به یاد تو می اندازد ولاجرم مرا با خود به اوج میبرد،سرنگون میسازد،میخنداند ومیگریاند ایکاش لا اقل دستم را میگرفتی تا حرارت عشقم را درک کنی گرچه میدانم هرگز نمیفهمی چقدر دوستت داشتم و مشکل من اینروزها ، همین است .... نزار قبانی (با تشکر از دوست عزیزم سحر به خاطر ارسال این شعر زیبا) ...
31 شهريور 1391

کنارِ خانه جنگلی

تمامِ فکر‌هایم را کرده ام بهترین راه همین است که یک شب زلزله‌ای بیاید قاره ی من را به قاره ی تو نزدیک کند همان شب من تنها جاده‌ ی مانده تا رسیدن را بدوم و بدوم ... و بدوم صبح تو را کنارِ خانه جنگلی‌ کوچکی ببینم که بی‌قرارِ آمدنِ من ایستاده ای با سرِ انگشتان مردانه ات موهایِ سیاهم را پشتِ گوشم بزنی‌ و با مهربانی بپرسی‌ صبحانه نانِ محلی می‌خوری با پنیر و گردوی تازه؟؟ نیکی‌ فیروزکوهی ...
30 شهريور 1391

از "نیکی فیروزکوهی" عزیز

جوری رفتار میکنی انگار که هرگز نرفته بودی مثل یک پرنده ، هر جا که دلت خواست پرواز میکنی جوری رفتار میکنم انگار که هنوز نرفته ای مثل یک حشره ی کوچک گوشه‌ای کز می‌کنم و حواسم به عنکبوتِ بزرگ و سیاهی است که گوشه ی سقف سیاه‌ترین تار دنیا را تنیده تا به محضِ رفتنِ تو مرا در خود ببلعد نیکی‌ فیروزکوهی ...
30 شهريور 1391

عطر بابونه و بویِ ریواس از "نیکی فیروزکوهی"

تن‌ به نامه‌هایِحقیر داده ام تو با عطرِ بابونهی موهایت ... می‌روی تو بویِ ریواسرا با خود می‌بری و من .... نفسم تنگ می‌‌شوداز واگویه ی اینهمه دوری ... تن‌ به نامه‌هایحقیر داده ام یادت باشد ..."عشق‌هایِ روشنفکرانه" همیشه بزرگ نیست همیشه قصه‌هایِلیلی پر از مجنون نیست کنجکاوی بیهودهمیکنی‌ افسانه عصرِ اتمهیچ چیز اساطیری ندارد در سرزمینِ تناقض‌هایِشدید ما ... و هر کسی‌از جنس ما مبعوثِ حسرتِ بیابانمیشویم ... تن‌ به نامه‌هایِحقیر می‌‌دهم آرام برو ... آهستهتر من به عطر بابونهو بویِ ریواس آلوده ام   نیکی‌ فیروزکوهی ...
30 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد